قرآن كريم و بشارت هاى پيامبران (2)
قرآن كريم و بشارت هاى پيامبران (2)
قرآن كريم و بشارت هاى پيامبران (2)
نويسنده:عبدالرحيم سليمانى
سخن ديگر اين است كه آيا اين تلاش لازم است؟ آيا اگر قرآن گفته باشد كه چنين امرى در كتاب مسيحيان موجود است براى دفاع از قرآن بايد آن مورد را يافت و نشان داد؟ در قرآن آمده است كه حضرت عيسى آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داد. آيا از اين سخن برمى آيد كه بشارت به احمد در اناجيل فعلى موجود است؟ پاسخ به اين سؤال منفى است، چون:
اولا، در اين آيه هرگز سخن از كتاب نيست و تنها سخن از اين است كه حضرت عيسى به چنين چيزى بشارت داده است.[8] آيا همه سخنان پيامبر اسلام، كه همه آنها براى مسلمانان حجت و معتبرند، در قرآن آمده است؟ همه مسلمانان قائلند كه سخنان پيامبر، كه در قرآن هم ذكرى از آنها نيست، بخش وسيعى از منبع مورد رجوع در زمينه هاى مختلف را كه جنبه الهى دارد، تشكيل مى دهد. همچنين يهوديان قائلند كه سخنان زيادى از حضرت موسى به دست آنان رسيده كه در تورات مكتوب نيست. پس ممكن است حضرت عيسى هم اين سخن را فرموده باشد، اما در كتاب آسمانى آن حضرت نيامده باشد.
و ثانياً، برفرض كه از آيه برداشت شود كه اين مطلب در كتاب آسمانى حضرت عيسى(علیه السّلام) . مكتوب بوده است، در اين صورت اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اناجيل موجود كتاب آسمانى حضرت عيسى هستند؟ همان طور كه گذشت، پاسخ مسيحيان به اين سؤال منفى است. آنان مى گويند، اساساً كتابى بر آن حضرت نازل نشده است و حتى اين گفته بى معنايى است كه كتابى بر او نازل شده باشد; چون كتابْ وحى است و در وحى، خدا خود را براى انسان كشف مى كند. در مسيح، خدا خود را مكشوف ساخته، پس مسيح خودش وحى است. بنابراين، معنا ندارد كه كتابى آورده باشد. اعمال و گفته هاى او براى هدايت انسان ها كافى است. اين اعمال و گفته ها را ديگران، با تأييد روح القدس، در چند كتاب به نام انجيل روايت كرده اند. اين كتاب ها در واقع، زندگى و سخنان حضرت عيسى هستند نه كتابى كه بر آن حضرت نازل شده باشد; با اين حال از آنجا كه با تأييد روح القدس نوشته شده اند، حجيت دارند.[9]
پاسخ مسلمانان هم به اين سؤال منفى است. آنان با استناد به ظاهر قرآن مى گويند خدا كتابى به نام انجيل بر حضرت عيسى(ع) نازل كرده كه غير از اناجيل موجود است.
بنابراين، بر فرض كه از آيه استفاده شود كه به پيامبر اسلام در كتاب حضرت عيسى بشارت داده شده است، اما از آنجا كه بنابر هر دو سنت، كتاب هاى موجود آن كتاب نازل شده بر حضرت عيسى نيستند، جا ندارد كه در كتاب هاى موجود در پى يافتن بشارت هايى به نام پيامبر اسلام باشيم. چون قطعاً قرآن در اين آيه نمى گويد كه اين بشارت در كتاب هاى فعلى موجود است. البته در اينجا جاى يك اشكال هست و آن اين كه گفته شد كه سخنان حضرت عيسى در اناجيل موجود نقل شده است; حال چرا اين سخن نقل نشده است؟ پاسخ اين است كه اولا، هر يك از اين اناجيل يكى زندگينامه كامل از آن حضرت است و بسيارى از سخنان منسوب به آن حضرت را يك يا چند انجيل آورده كه يك يا چند انجيل ديگر نياورده است. پس كسى نمى تواند مدعى شود كه همه سخنان آن حضرت در تك تك اناجيل آمده است از اين رو، اين احتمال نيز وجود دارد كه برخى از سخنان آن حضرت حتى در همه اناجيل نيامده باشد. . و ثانياً در صورتى اين اشكال وارد مى شود كه مسلمانان اناجيل موجود را موثق و معتبر بدانند، در حالى كه اين گونه نيست.
اما از برخى از آثار و نوشته ها برمى آيد كه گويا اين امر مسلم پنداشته مى شده كه بر طبق قرآن نام پيامبر اسلام در كتاب هاى موجود آمده است. يكى از اساتيد محترم حوزه علميه قم كتابى در تفسير سوره صف نوشته و نام آن را «احمد موعود انجيل»[10] گذاشته اند. در اين كتاب بحث مبسوطى درباره كلمه «فارقليط» شده و، مانند ديگر كتاب هاى مشابه، ادعا شده است كه اين واژه در اصل به معناى احمد بوده و تحريف شده است. جدا از مباحث كتاب در اين باره كه به نظر حقير به ادله اى كه قبلا ذكر شد مخدوش است، نامگذارى كتاب هم خالى از اشكال نيست. ظاهراً بايد نام گذارى كتاب به اين نام به مناسبت همين آيه بشارت به احمد باشد كه در اين سوره آمده است. حال سؤال اين است كه مقصود ايشان انجيل موجود است يا انجيلى كه به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عيسى نازل شده است؟ از كجاى اين آيه چنين چيزى استفاده مى شود؟ همانطور كه قبلا بيان كرديم از اين آيه بيش از اين برنمى آيد كه حضرت عيسى(ع) آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داده است و هرگز هيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه اين بشارت در كتاب است.
قبلا اشاره كرديم كه اين تلاش نه تنها بى نتيجه است، و نه تنها لازم نيست، بلكه مضر است. وظيفه نخست متكلمان مسلمان دفاع از قرآن است. اگر در قرآن از يك واقعه خارجى خبر داده شده، وظيفه متكلمان آن است كه صدق اين خبر را نشان دهند يا حتى الامكان براى نشان دادن آن تلاش كنند. حال اگر آنان تلاشى گسترده براى اثبات امرى كنند كه در قرآن نيامده است، خود اين تلاش به ذهن افرادى كه با قرآن بيگانه اند، اين مطالب را القاء مى كند كه قرآن چنين چيزى را گفته است و وقتى تلاش براى اثبات آن بى نتيجه باشد، شبهه اى نسبت به قرآن ايجاد شده است.
اما در مورد آيه 157 از سوره اعراف وضعيت متفاوت است. در اين آيه از كسانى سخن رفته است كه از فرستاده خدا كه يك پيامبر امى است، پيروى مى كنند، پيامبرى كه او را در تورات و انجيلى كه در نزدشان است، مى يابند. وضعيت اين آيه از اين جهت متفاوت است كه مى گويد وصف پيامبر اسلام را در همان تورات و انجيلى كه در آن زمان در آن منطقه موجود بوده است، مى يابند. بنابراين برطبق اين آيه قرآن بايد در تورات و انجيلِ زمان پيامبر اسلام، اوصاف او موجود بوده باشد. حال آيا چنين چيزى در آن كتاب ها بوده است و آيا ما راهى براى كشف و اثبات اين مطلب داريم؟
بايد يادآور شويم كه همان طور كه گذشت، نسخه هايى خطى از كتاب مقدس، كه مشتمل بر تورات و اناجيل و مربوط به قرن ها قبل از اسلام است در موزه ها در معرض ديد همگان است. از آنجا كه اين نسخه ها با كتاب هاى فعلى منطبق است، بايد نتيجه گرفت كه كتاب هاى زمان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همين كتاب هاى فعلى بوده اند. بنابراين نمى توان ادعا كرد كه بعد از پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تورات و انجيل از نظر لفظى تغيير كرده اند.
ازاين رو، از اين آيه قرآن با توجه به مطلب فوق برداشت مى شود كه اوصاف پيامبر اسلام و بشارتِ ظهور او بايد در تورات و انجيل فعلى موجود باشد. آيا چنين است؟ پاسخ ما مثبت است. از فقرات متعددى از كتاب هاى عهد قديم و جديد براى اين منظور استفاده كرده و گاهى تعداد آنها را به هجده مورد رسانده اند.[11] البته دلالت برخى از اين موارد روشن نيست ما تنها در اينجا به يك فقره كه به گونه اى هم در تورات و هم در انجيل آمده است اشاره مى كنيم. بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائيل مى گويد:
يهوه، خدايت، نبى اى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد» (تثنيه، 18:15).
نبى اى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت. و هر كس كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد (تثنيه، 18:18ـ19).
شكى نيست كه اين دو فقره آمدن پيامبرى را بشارت مى دهند. اين پيامبر ويژگى هايى دارد; از جمله اين كه مانند موسى است و ديگر اين كه از ميان برادران قوم اسرائيل برخواهد خواست. هيچ يك از انبياء بنى اسرائيل ادعا نكرده اند كه مانند موسى هستند. بدون شك مهم ترين ويژگى نبوت حضرت موسى اين است كه شريعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى شود «نبى اى مانند موسى» حتماً بايد اين ويژگى در نظر گرفته شود. هيچ يك از انبيا ادعا نكرده اند كه شريعتى خاص آورده است و حتى حضرت عيسى به گفته اناجيل همان شريعت موسى را اجرا مى كرده و مأموريتش براى همين بوده است: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم... پس هر كه يكى از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» (متى، 5:17ـ19). علاوه بر اين، بحث ديگرى كه به صورت جدلى با مسيحيان مطرح است اين است كه آنان بر طبق الهيات رايج خود عيسى را پيامبر نمى دانند بلكه او را خداى مجسد مى دانند و هيچ انسانى را با او قابل مقايسه نمى دانند. پس تنها پيامبرى كه با حضرت موسى شباهت دارد پيامبر اسلام است.
نكته ديگر اين است كه برطبق اين دو فقره آن پيامبر «از ميان برادران» بنى اسرائيل است و مشخص است كه برادران بنى اسرائيل، بنى اسماعيل هستند. و اين قيد با وضوح نشان مى دهد كه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست.
و اين است شهادت يحيى در وقتى كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستى كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آنگاه از او سؤال كردند پس چه، آيا تو الياس هستى؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبى هستى؟ جواب داد كه نى» (يوحنا، 1:19ـ21).
حضرت يحيى(علیه السّلام) معاصر حضرت عيسى است و اندكى قبل از آن حضرت به پيامبرى مبعوث شده است. يهوديان مى خواهند هويت او را بشناسند، پس كاهنان را نزد او مى فرستند. كاهنان يهود ابتدا از يحيى مى پرسند كه آيا تو مسيح هستى؟ جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى كند آيا تو الياس هستى؟ باز حضرت جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى كند كه آيا تو «آن نبى» هستى؟ باز يحيى جواب منفى مى دهد.
اين فقره صريح در اين است كه سؤال كنندگان مسيح را غير از آن پيامبرى كه در انتظارش بوده اند، مى دانسته اند. در اين باره چند نكته قابل ذكر است:
1. مفسرانِ كتاب مقدس عبارت «آن نبى» را اشاره به همان پيامبرى مى دانند كه در سفر تثنيه باب 18 حضرت موسى وعده داده بود.[12]
2. آن پيامبر در بين يهوديان چنان معروف بوده كه اشاره كوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن كافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پيامبرى بوده اند كه سيد انبيا و بزرگ ترين آنان بوده است.[13]
3. كسانى كه از حضرت يحيى سؤال مى كرده اند كاهنان قوم و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان، يعنى اورشليم، بوده اند.
4. شكى نيست كه اين مسئله، يعنى انتظار يك پيامبر بزرگ، مسئله بسيار مهمى است و اگر آنان اعتقاد خطايى در اين باره داشته اند، حضرت يحيى مى بايد آنان را متوجه خطايشان بگرداند نه اين كه خطاى آنان را تأييد كند. از حضرت يحيى سؤال شده است كه آيا تو مسيح هستى و او جواب منفى داده است، باز از او مى پرسند كه آيا تو آن نبى هستى؟ اگر در واقع مسيح همان نبى بوده است بايد حضرت يحيى پاسخ دهد كه اين دو يكى هستند، و نه اين كه پاسخ دهد كه نه، آن هم نيستم.
5. در فقره ديگرى از انجيل يوحنا كسانى حضرت عيسى را مصداق آن نبى دانسته اند (يوحنا، 6:14); اما در موارد ديگرى بين مردم اختلاف شده است كه آيا اين فرد (عيسى) مسيح است يا آن پيامبر: «آنگاه بسيارى از آن گروه چون اين كلام را شنيدند، گفتند در حقيقت اين شخص همان نبى است و بعضى گفتند او مسيح است... پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد» (يوحنا، 7:40ـ43). از اين فقره برمى آيد كه همه كسانى كه در آن مكان حاضر بوده اند مسيح را غير از آن نبى مى دانسته اند; زيرا وقتى يك دسته گفته اند او آن نبى است، اگر در نظر دسته دوم، كه او را مسيح مى دانستند، مسيح با آن نبى يكى بود پس نبايد اختلافى در كار باشد.
6. در موردى ديگر در قسمت هاى عهد جديد، كسانى عيسى را همان نبى دانسته اند (اعمال 3:22 و 7:37) كه البته اعتبار ديگر قسمت هاى عهد جديد نزد مسيحيان به اندازه اناجيل نيست و اعتبار سخن ديگران به اندازه سخن حضرت يحيى نيست و بر فرض كه اختلاف باشد براى اثبات سخن قرآن همان تأييد حضرت يحيى كافى است.
از مجموع اين دو فقره عهد قديم و جديد مى توان استفاده كرد كه در تورات و اناجيل فعلى فقراتى وجود دارد كه آمدن پيامبرى را با اوصافى كه بر پيامبر اسلام منطبق است، بشارت داده اند. همين كه فقره اى از اين دو كتاب با سخن قرآن منطبق باشد براى تبيين آن كافى است.
در پايان اين بحث جا دارد كه به مسئله ديگرى كه با اين بحث مرتبط است، اشاره كنيم: آيا مسيحيان و يهوديانى كه در صدر اسلام در حجاز مى زيستند، منتظر ظهور پيامبرى در آن منطقه بوده اند؟ پاسخ به اين سؤال در رابطه با يهوديان آسان تر است. چون همان طور كه گذشت حضرت موسى وعده آمدن پيامبرى را داده است و همان طور كه گذشت يهوديان او را غير از عيسى مى دانسته اند. حتى اگر به لحاظ تاريخى دليلى بر آن نداشته باشيم، وقوع آن محذورى ندارد. اما در مورد مسيحيان وضع به گونه ديگرى است. در عهد جديد دو نوع الهيات وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مسيح پيامبرى از پيامبران خداست و بر طبق ديگرى مسيح خداى مجسد است. بر طبق الهيات نخست، آمدن پيامبرى بعد از حضرت عيسى مشكلى ايجاد نمى كند، اما بر طبق الهيات دوم دوره نبوت با آمدن مسيح به پايان رسيده است و بعد از آمدن خود خدا ديگر معنا ندارد كه پيامبرى بيايد. مشكل در اينجاست كه در همان سده هاى نخست مسيحى، و قبل از اسلام، الهيات نوع دوم غلبه قطعى و نهايى يافته، اكثريت قريب به اتفاق مسيحيان اين الهيات را پذيرفتند. بنابراين آنان به لحاظ الهياتى نمى توانسته اند منتظر پيامبر ديگرى بوده باشند.
با اين حال، آنان با يك مشكل جدى روبه رو هستند و آن اين كه وعده حضرت موسى در سفر تثنيه در نزد آنان مسلم بوده است. از سوى ديگر تعابير «پيامبرى مانند موسى» با اين الهيات همخوان نيست. پس اگر بخواهند مصداق اين پيامبر را كسى غير از مسيح بدانند بايد دست از الهيات خود بردارند، و اگر بخواهند الهيات رايج را نگاه دارند با اين مشكل روبه رو مى شوند كه بر طبق وعده حضرت موسى(علیه السّلام) پيامبرى مانند موسى مى آيد در حالى كه الهيات آنان حضرت مسيح را نه با موسى و نه با هيچ پيامبر ديگرى قابل مقايسه نمى داند.
قطعاً نويسنده انجيل يوحنا هم با همين مشكل روبه رو بوده است. برطبق اين انجيل ـ برخلاف سه انجيل ديگر ـ مسيح خدايى است كه در زمانى خاص جسم گرفته و به شكل انسان در آمده است. حال چگونه نويسنده انجيل مى توانسته است مصداق پيامبر موعود را مسيح بداند؟
با اين حال، شايد فرآيند سلطه الهيات عيسى خدايى يا تثليثى فرايندى تدريجى بوده است. سلطه نهايى اين الهيات در اواخر قرن چهارم و پس از شوراى قسطنطنيه در سال 381 م رخ داده است. آنچه در اين شورا تصويب نهايى يافت، مسيحيت تثليثى بود كه امپراتور تئودوسيوس آن را دين رسمى امپراتورى اعلام كرد و مخالفان آن را تحت پيگرد قرار داد:
اين مسيحيت «راست كيشىِ تثليثى» توسط تئودوسيوس، تنها دين رسمى امپراتورى گرديد. او گفت همه مردم تحت حكومت او بايد با دينى زندگى كنند كه «گفته مى شد پطرس الهىِ رسول، به روميان داده است». آنها بايد اعتقاد داشته باشند كه «خداى پدر و پسر و روح القدس با شأنى مساوى در تثليثِ مقدس هستند»... بدعت گذاران و مشركان در معرض جريمه قرار گرفتند... آريوس پس از مرگش به دليل انكار الوهيت كامل كلمه محكوم شد.[14]
همين طور كه از عبارت اين نويسنده مسيحى برمى آيد، الهيات تثليثى با زور حكومت غلبه نهايى يافته است و مخالفان آن با فشارى سخت روبه رو بوده اند. در اين اوضاع سخت، براى كسانى كه اين الهيات را قبول نداشتند چاره اى جز فرار از امپراتورى روم نبوده است. امكان دارد كه برخى از مخالفان اين الهيات به حجاز، كه منطقه اى دورافتاده بود، كوچ كرده باشند و مطابق الهياتى كه در آن، مسيح تنها يك انسان و بنده خدا و پيامبر او بود، منتظر پيامبر ديگرى بودند.
علاوه بر قرآن و كتاب مقدس (ترجمه انجمن سلطنتى انگليس)
1. طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج19، قم، جامعه مدرسين.
2. ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377.
3. رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، ج9، بيروت، دارالمعرفه، 1342 هـ . ق.
4. ميلر، و.م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، ا نتشارات حيات ابدى، چاپ دوم، 1981.
5. ا.گريدى، جوان، مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، 1377.
6. الدر، جان، باستان شناسى كتاب مقدس، ترجمه سهيل آذرى، انتشارات نور جهان، 1335.
7. داود، عبدالاحد، محمد(ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيك آيين، تهران، انتشارات نشرنو، 1361.
8. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجيل، انتشارات توحيد، 1361.
9. جمعى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، ج1، چاپ دهم، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363.
10. جماعة من اللاّهوتيين، تفسير الكتاب المقدس، ج2 و5، بيروت، ارمنشورات النفير، چاپ دوم، 1990.
11. باركلى، وليم، تفسير العهد الجديد شرح بشارة يوحنا، الجزء الاول، ترجمه به عربى عزت زكى، قاهره، دارالجميل.
12. ادى، وليم، الكنز الجليل فى تفسير الانجيل، ج3، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
13. جمع من افاضل اللاهوتيين، السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، ج2، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
_. Achtemeier, paul, J. Harper's Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.
_. The chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico-politik Treatise and a political Treatise, Translated from the latin by R.H.M. Elwes, New York.
اولا، در اين آيه هرگز سخن از كتاب نيست و تنها سخن از اين است كه حضرت عيسى به چنين چيزى بشارت داده است.[8] آيا همه سخنان پيامبر اسلام، كه همه آنها براى مسلمانان حجت و معتبرند، در قرآن آمده است؟ همه مسلمانان قائلند كه سخنان پيامبر، كه در قرآن هم ذكرى از آنها نيست، بخش وسيعى از منبع مورد رجوع در زمينه هاى مختلف را كه جنبه الهى دارد، تشكيل مى دهد. همچنين يهوديان قائلند كه سخنان زيادى از حضرت موسى به دست آنان رسيده كه در تورات مكتوب نيست. پس ممكن است حضرت عيسى هم اين سخن را فرموده باشد، اما در كتاب آسمانى آن حضرت نيامده باشد.
و ثانياً، برفرض كه از آيه برداشت شود كه اين مطلب در كتاب آسمانى حضرت عيسى(علیه السّلام) . مكتوب بوده است، در اين صورت اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اناجيل موجود كتاب آسمانى حضرت عيسى هستند؟ همان طور كه گذشت، پاسخ مسيحيان به اين سؤال منفى است. آنان مى گويند، اساساً كتابى بر آن حضرت نازل نشده است و حتى اين گفته بى معنايى است كه كتابى بر او نازل شده باشد; چون كتابْ وحى است و در وحى، خدا خود را براى انسان كشف مى كند. در مسيح، خدا خود را مكشوف ساخته، پس مسيح خودش وحى است. بنابراين، معنا ندارد كه كتابى آورده باشد. اعمال و گفته هاى او براى هدايت انسان ها كافى است. اين اعمال و گفته ها را ديگران، با تأييد روح القدس، در چند كتاب به نام انجيل روايت كرده اند. اين كتاب ها در واقع، زندگى و سخنان حضرت عيسى هستند نه كتابى كه بر آن حضرت نازل شده باشد; با اين حال از آنجا كه با تأييد روح القدس نوشته شده اند، حجيت دارند.[9]
پاسخ مسلمانان هم به اين سؤال منفى است. آنان با استناد به ظاهر قرآن مى گويند خدا كتابى به نام انجيل بر حضرت عيسى(ع) نازل كرده كه غير از اناجيل موجود است.
بنابراين، بر فرض كه از آيه استفاده شود كه به پيامبر اسلام در كتاب حضرت عيسى بشارت داده شده است، اما از آنجا كه بنابر هر دو سنت، كتاب هاى موجود آن كتاب نازل شده بر حضرت عيسى نيستند، جا ندارد كه در كتاب هاى موجود در پى يافتن بشارت هايى به نام پيامبر اسلام باشيم. چون قطعاً قرآن در اين آيه نمى گويد كه اين بشارت در كتاب هاى فعلى موجود است. البته در اينجا جاى يك اشكال هست و آن اين كه گفته شد كه سخنان حضرت عيسى در اناجيل موجود نقل شده است; حال چرا اين سخن نقل نشده است؟ پاسخ اين است كه اولا، هر يك از اين اناجيل يكى زندگينامه كامل از آن حضرت است و بسيارى از سخنان منسوب به آن حضرت را يك يا چند انجيل آورده كه يك يا چند انجيل ديگر نياورده است. پس كسى نمى تواند مدعى شود كه همه سخنان آن حضرت در تك تك اناجيل آمده است از اين رو، اين احتمال نيز وجود دارد كه برخى از سخنان آن حضرت حتى در همه اناجيل نيامده باشد. . و ثانياً در صورتى اين اشكال وارد مى شود كه مسلمانان اناجيل موجود را موثق و معتبر بدانند، در حالى كه اين گونه نيست.
اما از برخى از آثار و نوشته ها برمى آيد كه گويا اين امر مسلم پنداشته مى شده كه بر طبق قرآن نام پيامبر اسلام در كتاب هاى موجود آمده است. يكى از اساتيد محترم حوزه علميه قم كتابى در تفسير سوره صف نوشته و نام آن را «احمد موعود انجيل»[10] گذاشته اند. در اين كتاب بحث مبسوطى درباره كلمه «فارقليط» شده و، مانند ديگر كتاب هاى مشابه، ادعا شده است كه اين واژه در اصل به معناى احمد بوده و تحريف شده است. جدا از مباحث كتاب در اين باره كه به نظر حقير به ادله اى كه قبلا ذكر شد مخدوش است، نامگذارى كتاب هم خالى از اشكال نيست. ظاهراً بايد نام گذارى كتاب به اين نام به مناسبت همين آيه بشارت به احمد باشد كه در اين سوره آمده است. حال سؤال اين است كه مقصود ايشان انجيل موجود است يا انجيلى كه به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عيسى نازل شده است؟ از كجاى اين آيه چنين چيزى استفاده مى شود؟ همانطور كه قبلا بيان كرديم از اين آيه بيش از اين برنمى آيد كه حضرت عيسى(ع) آمدن پيامبرى به نام احمد را بشارت داده است و هرگز هيچ گونه دلالتى بر اين ندارد كه اين بشارت در كتاب است.
قبلا اشاره كرديم كه اين تلاش نه تنها بى نتيجه است، و نه تنها لازم نيست، بلكه مضر است. وظيفه نخست متكلمان مسلمان دفاع از قرآن است. اگر در قرآن از يك واقعه خارجى خبر داده شده، وظيفه متكلمان آن است كه صدق اين خبر را نشان دهند يا حتى الامكان براى نشان دادن آن تلاش كنند. حال اگر آنان تلاشى گسترده براى اثبات امرى كنند كه در قرآن نيامده است، خود اين تلاش به ذهن افرادى كه با قرآن بيگانه اند، اين مطالب را القاء مى كند كه قرآن چنين چيزى را گفته است و وقتى تلاش براى اثبات آن بى نتيجه باشد، شبهه اى نسبت به قرآن ايجاد شده است.
اما در مورد آيه 157 از سوره اعراف وضعيت متفاوت است. در اين آيه از كسانى سخن رفته است كه از فرستاده خدا كه يك پيامبر امى است، پيروى مى كنند، پيامبرى كه او را در تورات و انجيلى كه در نزدشان است، مى يابند. وضعيت اين آيه از اين جهت متفاوت است كه مى گويد وصف پيامبر اسلام را در همان تورات و انجيلى كه در آن زمان در آن منطقه موجود بوده است، مى يابند. بنابراين برطبق اين آيه قرآن بايد در تورات و انجيلِ زمان پيامبر اسلام، اوصاف او موجود بوده باشد. حال آيا چنين چيزى در آن كتاب ها بوده است و آيا ما راهى براى كشف و اثبات اين مطلب داريم؟
بايد يادآور شويم كه همان طور كه گذشت، نسخه هايى خطى از كتاب مقدس، كه مشتمل بر تورات و اناجيل و مربوط به قرن ها قبل از اسلام است در موزه ها در معرض ديد همگان است. از آنجا كه اين نسخه ها با كتاب هاى فعلى منطبق است، بايد نتيجه گرفت كه كتاب هاى زمان پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همين كتاب هاى فعلى بوده اند. بنابراين نمى توان ادعا كرد كه بعد از پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تورات و انجيل از نظر لفظى تغيير كرده اند.
ازاين رو، از اين آيه قرآن با توجه به مطلب فوق برداشت مى شود كه اوصاف پيامبر اسلام و بشارتِ ظهور او بايد در تورات و انجيل فعلى موجود باشد. آيا چنين است؟ پاسخ ما مثبت است. از فقرات متعددى از كتاب هاى عهد قديم و جديد براى اين منظور استفاده كرده و گاهى تعداد آنها را به هجده مورد رسانده اند.[11] البته دلالت برخى از اين موارد روشن نيست ما تنها در اينجا به يك فقره كه به گونه اى هم در تورات و هم در انجيل آمده است اشاره مى كنيم. بنابه نقل تورات، حضرت موسى به قوم اسرائيل مى گويد:
يهوه، خدايت، نبى اى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد» (تثنيه، 18:15).
نبى اى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت. و هر كس كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد (تثنيه، 18:18ـ19).
شكى نيست كه اين دو فقره آمدن پيامبرى را بشارت مى دهند. اين پيامبر ويژگى هايى دارد; از جمله اين كه مانند موسى است و ديگر اين كه از ميان برادران قوم اسرائيل برخواهد خواست. هيچ يك از انبياء بنى اسرائيل ادعا نكرده اند كه مانند موسى هستند. بدون شك مهم ترين ويژگى نبوت حضرت موسى اين است كه شريعتى خاص آورده است و وقتى گفته مى شود «نبى اى مانند موسى» حتماً بايد اين ويژگى در نظر گرفته شود. هيچ يك از انبيا ادعا نكرده اند كه شريعتى خاص آورده است و حتى حضرت عيسى به گفته اناجيل همان شريعت موسى را اجرا مى كرده و مأموريتش براى همين بوده است: «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم نيامده ام تا باطل نمايم بلكه تا تمام كنم... پس هر كه يكى از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان، بزرگ، خوانده خواهد شد» (متى، 5:17ـ19). علاوه بر اين، بحث ديگرى كه به صورت جدلى با مسيحيان مطرح است اين است كه آنان بر طبق الهيات رايج خود عيسى را پيامبر نمى دانند بلكه او را خداى مجسد مى دانند و هيچ انسانى را با او قابل مقايسه نمى دانند. پس تنها پيامبرى كه با حضرت موسى شباهت دارد پيامبر اسلام است.
نكته ديگر اين است كه برطبق اين دو فقره آن پيامبر «از ميان برادران» بنى اسرائيل است و مشخص است كه برادران بنى اسرائيل، بنى اسماعيل هستند. و اين قيد با وضوح نشان مى دهد كه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست.
و اين است شهادت يحيى در وقتى كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستى كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آنگاه از او سؤال كردند پس چه، آيا تو الياس هستى؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبى هستى؟ جواب داد كه نى» (يوحنا، 1:19ـ21).
حضرت يحيى(علیه السّلام) معاصر حضرت عيسى است و اندكى قبل از آن حضرت به پيامبرى مبعوث شده است. يهوديان مى خواهند هويت او را بشناسند، پس كاهنان را نزد او مى فرستند. كاهنان يهود ابتدا از يحيى مى پرسند كه آيا تو مسيح هستى؟ جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى كند آيا تو الياس هستى؟ باز حضرت جواب منفى مى دهد. سپس سؤال مى كند كه آيا تو «آن نبى» هستى؟ باز يحيى جواب منفى مى دهد.
اين فقره صريح در اين است كه سؤال كنندگان مسيح را غير از آن پيامبرى كه در انتظارش بوده اند، مى دانسته اند. در اين باره چند نكته قابل ذكر است:
1. مفسرانِ كتاب مقدس عبارت «آن نبى» را اشاره به همان پيامبرى مى دانند كه در سفر تثنيه باب 18 حضرت موسى وعده داده بود.[12]
2. آن پيامبر در بين يهوديان چنان معروف بوده كه اشاره كوتاه «آن نبى» براى انتقال به آن كافى بوده است. به گفته برخى، آنان منتظر پيامبرى بوده اند كه سيد انبيا و بزرگ ترين آنان بوده است.[13]
3. كسانى كه از حضرت يحيى سؤال مى كرده اند كاهنان قوم و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان، يعنى اورشليم، بوده اند.
4. شكى نيست كه اين مسئله، يعنى انتظار يك پيامبر بزرگ، مسئله بسيار مهمى است و اگر آنان اعتقاد خطايى در اين باره داشته اند، حضرت يحيى مى بايد آنان را متوجه خطايشان بگرداند نه اين كه خطاى آنان را تأييد كند. از حضرت يحيى سؤال شده است كه آيا تو مسيح هستى و او جواب منفى داده است، باز از او مى پرسند كه آيا تو آن نبى هستى؟ اگر در واقع مسيح همان نبى بوده است بايد حضرت يحيى پاسخ دهد كه اين دو يكى هستند، و نه اين كه پاسخ دهد كه نه، آن هم نيستم.
5. در فقره ديگرى از انجيل يوحنا كسانى حضرت عيسى را مصداق آن نبى دانسته اند (يوحنا، 6:14); اما در موارد ديگرى بين مردم اختلاف شده است كه آيا اين فرد (عيسى) مسيح است يا آن پيامبر: «آنگاه بسيارى از آن گروه چون اين كلام را شنيدند، گفتند در حقيقت اين شخص همان نبى است و بعضى گفتند او مسيح است... پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد» (يوحنا، 7:40ـ43). از اين فقره برمى آيد كه همه كسانى كه در آن مكان حاضر بوده اند مسيح را غير از آن نبى مى دانسته اند; زيرا وقتى يك دسته گفته اند او آن نبى است، اگر در نظر دسته دوم، كه او را مسيح مى دانستند، مسيح با آن نبى يكى بود پس نبايد اختلافى در كار باشد.
6. در موردى ديگر در قسمت هاى عهد جديد، كسانى عيسى را همان نبى دانسته اند (اعمال 3:22 و 7:37) كه البته اعتبار ديگر قسمت هاى عهد جديد نزد مسيحيان به اندازه اناجيل نيست و اعتبار سخن ديگران به اندازه سخن حضرت يحيى نيست و بر فرض كه اختلاف باشد براى اثبات سخن قرآن همان تأييد حضرت يحيى كافى است.
از مجموع اين دو فقره عهد قديم و جديد مى توان استفاده كرد كه در تورات و اناجيل فعلى فقراتى وجود دارد كه آمدن پيامبرى را با اوصافى كه بر پيامبر اسلام منطبق است، بشارت داده اند. همين كه فقره اى از اين دو كتاب با سخن قرآن منطبق باشد براى تبيين آن كافى است.
در پايان اين بحث جا دارد كه به مسئله ديگرى كه با اين بحث مرتبط است، اشاره كنيم: آيا مسيحيان و يهوديانى كه در صدر اسلام در حجاز مى زيستند، منتظر ظهور پيامبرى در آن منطقه بوده اند؟ پاسخ به اين سؤال در رابطه با يهوديان آسان تر است. چون همان طور كه گذشت حضرت موسى وعده آمدن پيامبرى را داده است و همان طور كه گذشت يهوديان او را غير از عيسى مى دانسته اند. حتى اگر به لحاظ تاريخى دليلى بر آن نداشته باشيم، وقوع آن محذورى ندارد. اما در مورد مسيحيان وضع به گونه ديگرى است. در عهد جديد دو نوع الهيات وجود دارد كه بر طبق يكى از آنها مسيح پيامبرى از پيامبران خداست و بر طبق ديگرى مسيح خداى مجسد است. بر طبق الهيات نخست، آمدن پيامبرى بعد از حضرت عيسى مشكلى ايجاد نمى كند، اما بر طبق الهيات دوم دوره نبوت با آمدن مسيح به پايان رسيده است و بعد از آمدن خود خدا ديگر معنا ندارد كه پيامبرى بيايد. مشكل در اينجاست كه در همان سده هاى نخست مسيحى، و قبل از اسلام، الهيات نوع دوم غلبه قطعى و نهايى يافته، اكثريت قريب به اتفاق مسيحيان اين الهيات را پذيرفتند. بنابراين آنان به لحاظ الهياتى نمى توانسته اند منتظر پيامبر ديگرى بوده باشند.
با اين حال، آنان با يك مشكل جدى روبه رو هستند و آن اين كه وعده حضرت موسى در سفر تثنيه در نزد آنان مسلم بوده است. از سوى ديگر تعابير «پيامبرى مانند موسى» با اين الهيات همخوان نيست. پس اگر بخواهند مصداق اين پيامبر را كسى غير از مسيح بدانند بايد دست از الهيات خود بردارند، و اگر بخواهند الهيات رايج را نگاه دارند با اين مشكل روبه رو مى شوند كه بر طبق وعده حضرت موسى(علیه السّلام) پيامبرى مانند موسى مى آيد در حالى كه الهيات آنان حضرت مسيح را نه با موسى و نه با هيچ پيامبر ديگرى قابل مقايسه نمى داند.
قطعاً نويسنده انجيل يوحنا هم با همين مشكل روبه رو بوده است. برطبق اين انجيل ـ برخلاف سه انجيل ديگر ـ مسيح خدايى است كه در زمانى خاص جسم گرفته و به شكل انسان در آمده است. حال چگونه نويسنده انجيل مى توانسته است مصداق پيامبر موعود را مسيح بداند؟
با اين حال، شايد فرآيند سلطه الهيات عيسى خدايى يا تثليثى فرايندى تدريجى بوده است. سلطه نهايى اين الهيات در اواخر قرن چهارم و پس از شوراى قسطنطنيه در سال 381 م رخ داده است. آنچه در اين شورا تصويب نهايى يافت، مسيحيت تثليثى بود كه امپراتور تئودوسيوس آن را دين رسمى امپراتورى اعلام كرد و مخالفان آن را تحت پيگرد قرار داد:
اين مسيحيت «راست كيشىِ تثليثى» توسط تئودوسيوس، تنها دين رسمى امپراتورى گرديد. او گفت همه مردم تحت حكومت او بايد با دينى زندگى كنند كه «گفته مى شد پطرس الهىِ رسول، به روميان داده است». آنها بايد اعتقاد داشته باشند كه «خداى پدر و پسر و روح القدس با شأنى مساوى در تثليثِ مقدس هستند»... بدعت گذاران و مشركان در معرض جريمه قرار گرفتند... آريوس پس از مرگش به دليل انكار الوهيت كامل كلمه محكوم شد.[14]
همين طور كه از عبارت اين نويسنده مسيحى برمى آيد، الهيات تثليثى با زور حكومت غلبه نهايى يافته است و مخالفان آن با فشارى سخت روبه رو بوده اند. در اين اوضاع سخت، براى كسانى كه اين الهيات را قبول نداشتند چاره اى جز فرار از امپراتورى روم نبوده است. امكان دارد كه برخى از مخالفان اين الهيات به حجاز، كه منطقه اى دورافتاده بود، كوچ كرده باشند و مطابق الهياتى كه در آن، مسيح تنها يك انسان و بنده خدا و پيامبر او بود، منتظر پيامبر ديگرى بودند.
علاوه بر قرآن و كتاب مقدس (ترجمه انجمن سلطنتى انگليس)
1. طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج19، قم، جامعه مدرسين.
2. ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377.
3. رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، ج9، بيروت، دارالمعرفه، 1342 هـ . ق.
4. ميلر، و.م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، ا نتشارات حيات ابدى، چاپ دوم، 1981.
5. ا.گريدى، جوان، مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، چاپ اول، 1377.
6. الدر، جان، باستان شناسى كتاب مقدس، ترجمه سهيل آذرى، انتشارات نور جهان، 1335.
7. داود، عبدالاحد، محمد(ص) در تورات و انجيل، ترجمه فضل الله نيك آيين، تهران، انتشارات نشرنو، 1361.
8. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجيل، انتشارات توحيد، 1361.
9. جمعى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، ج1، چاپ دهم، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363.
10. جماعة من اللاّهوتيين، تفسير الكتاب المقدس، ج2 و5، بيروت، ارمنشورات النفير، چاپ دوم، 1990.
11. باركلى، وليم، تفسير العهد الجديد شرح بشارة يوحنا، الجزء الاول، ترجمه به عربى عزت زكى، قاهره، دارالجميل.
12. ادى، وليم، الكنز الجليل فى تفسير الانجيل، ج3، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
13. جمع من افاضل اللاهوتيين، السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، ج2، بيروت، مجمع الكنائس فى الشرق الادنى، 1973.
_. Achtemeier, paul, J. Harper's Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.
_. The chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico-politik Treatise and a political Treatise, Translated from the latin by R.H.M. Elwes, New York.
پی نوشت :
[8]. الميزان، ج19، ص253.
[9]. كلام مسيحى، ص26ـ28; تاريخ كليساى قديم، ص66.
[10]. سبحانى، جعفر، احمد موعود انجيل، (تفسير سوره صف) انتشارات توحيد، 1361.
[11]. رشيد رضا، محمد، المنار، ج9، بيروت، دارالمعرفة، 1342 هـ . ق، ص 230ـ300.
[12]. تفسير الكتاب المقدس، جماعة من اللاهوتيين، ج1، ص 453 و ج5، ص 235; السنن القويم فى تفسير اسفار العهد القديم، ج2، ص 425; تفسير العهد الجديد; شرح بشارة يوحنا، وليم باركلى، ص 109 و...
[13]. تفسير العهد الجديد، شرح بشارة يوحنا، ص 109.
[14]. مسيحيت و بدعت ها، ص 155.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}